مقدمه
باور عمومی در اقتصاد مدرن، طبق قاعدهی «برابر هرچه پول بدهی، آش میخوری» شکلگرفته است. پس برایناساس، زندگی و حیات بدون پول، امری خندهآور و غیرقابلباور مینماید.
و سؤال اساسی هم اینجاست. آیا حقیقتاً زندگی در عین بیپولی یا با پول بسیار کم میتواند به جریان عادی خود ادامه دهد!
در روزگاری که نوشیدن جرعهای آب برای رفع تشنگی و عبور از فاصلهی کوتاه بین دو چهارراه و کرایهی مضاعف تاکسی در روزهای بارانی، افزایش روزافزون قیمت کالا و اجارهبها و... ملاحظات لازم خودش را دارد، تصور زندگی بدون پول دشوار و سخت مینماید.
اما در میان همین روزها، گاه وقایعی بهیادماندنی پدید میآید که روا نیست تنها به جوششی احساسی مربوطش دانسته و بهسادگی از کنار آن عبور نماییم.
وقایعی که ریشه در سالهای نزدیک این مرزوبوم دارند. روزهای دشوار زندگی، در جنگی نابرابر میان قوای حق و باطل؛ و دفاعی که آوازهی تقدس آن از ژرفای آسمانها به گوش جان شنیده میشود.
آنچه در این نوشتار ازنظر میگذرد، قد برافراشتن نهادی بومی، ملی و دینی در مقابل نهاد لیبرالیستی بازار آزاد است.{1}